بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زندگینامه شیطان قسمت دهم

رقص شیطان:
از جاهایى که خوش آیند شیطان است ، و بى اختیار مى رقصد و کف مى زند، هنگامى است که زن با شوهر خود نزاع کند و سر و صدا راه بیندازد.
در گوشه گوشه خانه ها شیطانى کمین کرده و مراقب اوضاع و احوال زن و شوهر است که چه وقت شوهر وارد خانه مى شود. تا پیش زن بیاید و کارهاى روزانه او را پیش چشمش زینت و بزرگ جلوه دهد و کارهاى شوهر را کوچک و بى ارزش .
لذا وقتى شوهر، خسته از کار روزانه ، به خانه باز مى گردد، با وسوسه هاى شیطان و رفتارهاى نادرست زن ؛ در حالى که گرسنه و تشنه است ، در برابر پرخاش هاى زن و ایرادهایش از کوره در مى رود و بگو مگوها گاهى به قهر کردن از هم مى انجامد و گاهى هم به جدایى مى کشد. این جا است که شیطان خرسند و دو مؤمن از زندگى سرخورده مى شوند. او مى رقصد و این دو به سوگ مى نشینند.
کف زدن و رقصیدن شیاطین ادامه پیدا مى کند تا وقتى که میان آنها صلح و صفا برقرار شود. در این هنگام شیطان عزادار مى شود و مى گوید: خدا نور چشم آن کس را ببرد که نور چشم مرا برد.
در جاى خود گفته شد: شیطان با هر کس که داخل خانه شود و به اهل خانه سلام نکند، همراه شیطان است . شیطانى که اسمش داسم است او را همراهى مى کند و آن قدر وسوسه مى کند تا شر و فتنه ایجاد نماید و اهل خانه را به جان هم اندازدآن گاه رقص و پاى کوبى مى کند(1)

 

رضایت شیطان:
گاهى کردار انسان براى شیطان به قدرى ارزش دارد و او را خوشحال مى کند که مى گوید: من به این اعمال راضى شدم ؛ گرچه او هیچ کار دیگرى انجام ندهد.
در خبرى آمده که : شیطان لعین گفته : هرگاه بنى آدم سه خصلت را دنبال کنند، مرا کافى است . اگر چه اعمال دیگرى را انجام ندهند، همان سه خصلت رضایت من است و بیشتر از آنها نمى خواهم .
اول آن که ، خود را در میان خلق بزرگ شمارند و غرور و تکبر به خود راه دهند، مردم را حقیر و کوچک حساب کنند، اعمال خود را خوب و باارزش ‍ و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند. چنین افرادى از یاران ن هواداران من هستند و من از ایشان راضى ام .
دوم آن که ، اعمال زشت و بد و ناپسند انجام داده و آنها را کوچک و بى ارزش جلوه دهند و در عبادات سهل انگار باشند، باکى از انجام دادن گناه نداشته باشند، گناه خود را فراموش نمایند و در صدد توبه نباشند. ایشان هم از یاران و مریدان من هستند و کمال رضایت را از آنان دارم .
سوم آن که ، کارى که انجام مى دهند از روى خودپسندى یا از روى ریا و بدبینى باشد. مردم را با زبان آزار دهند که این از بزرگ ترین گناهان است . حضرت صادق علیه السلام در این باره فرمودند: اى مردم ! محافظت زبان از شرایط ایمان است و دشمن ترین مردم نزد خدا کسانى هستند که مردم از زبان آنان بترسند(2)

شیطان و صوفى:
همه مى خواهند کارهاى بزرگى را که شیطان انجام مى دهد، بشناسند و پى به حقیقت و ذات کثیف او ببرند و بدانند خیانت ها و جنایت هاى او تا چه اندازه بوده است . لذا داستانى را که در ضمن آن ، شیطان خود را معرفى کرده مى آوریم .
در حدیثى طولانى آمده : روزى على بن محمد صوفى شیطان را دید.
آن ملعون ازصوفى پرسید: چه کسى هستى ؟ جواب داد: من از فرزندان آدم علیه السلام هستم . شیطان گفت : لا اله الا الله تو از قومى هستى که گمان مى کنند از دوستان خدایند. در حالى که معصیت او را مى کنند! مى پندارند از دشمنان شیطان اند در حالى که اطاعت او را مى نمایند!
صوفى گفت : تو چه کسى هستى ؟ جواب داد: من صاحب قدرت و اسم بزرگ و طبل عظیم هستم . من قاتل هابیلم ، سوار شونده در کشتى نوحم ، پى کننده ناقه صالحم ، روشن کننده آتش ابراهیمم ، طراح قتل یحیایم ، غرق کننده قوم فرعون در رود نیلم ، به حرکت آورنده وسائل سحر و جادو در برابر موسایم ، سازنده گوساله سامرى - براى انحراف و امتحان - بنى اسرائیلم ، من سازنده و صاحب اره بر فرق زکریایم ، حرکت کننده با لشکر ابرهه براى خراب کردن خانه کعبه با فیلانم ، طراح قتل پیامبر اسلام در احد و حنینم ، به وجود آورنده لشکر صفینم ، من القا کننده و به وجود آورنده حسد روز سقیفه در قلوب منافقانم .
من صاحب هودج در روز جنگ بصره و بعیرم ، من شتر عایشه در روز جملم ، دشنام دهنده در روز عاشورا و کربلا به مؤمنانم ، من امام و رهبر، پیشوا و دستور دهنده منافقانم ، من بزرگ عهد و پیمان شکنانم ، من رکن و ستون ظالمانم ، گمراه کننده مارقینم ، نابود کننده اولینم ، به انحراف کشنده و گمراه کننده آخرینم ، ابومره نه مخلوق از گل بلکه خلق شده از آتشم ؛ غضب شونده رب العالمینم ، من لعنت و رانده شده خدا و فرشتگان و جن وانس و همه مخلوقاتم .
صوفى گفت : تو را به حق آن خدایى که به گردن تو حق دارد، مرا راهنمایى کن بر عملى که به واسطه آن تقرب به خدا پیدا کنم و به واسطه آن در مشکلات روزگارم کمک بگیرم ، شیطان گفت : در دنیا به آن چه تو را کفایت کند قانع باش و کمک بگیر بر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب و دشمن باش با دشمنان او. به درستى که من عبادت کردم خدا را در هفت آسمان و معصیت نمودم او را در هفت زمین ، نیافتم هیچ ملک مقربى و نه نبى مرسلى را مگر این که به واسطه دوستى على علیه السلام به خدا نزدیک شده باشد.
صوفى مى گوید: ناگهان از پیش چشمم غایب شد. آمدم پیش امام باقر علیه السلام و این خبر را براى ایشان گفتم حضرت فرمود: آن ملعون شیطان بود که به زبان ایمان آورد و در قلب خود کافر شده است (3)

اولین ساز دنیا را شیطان ساخت :
اولین کسى که دستگاه ساز را ساخت و خود هم در آن دمید شیطان بود. علت اختراع و ساختن آن از این قرار است :

وقتى قابیل از روى حسادت برادر خود هابیل را در غیاب پدرش آدم علیه السلام کشت ، از ترس پدر فرار کرد و در میان کوه ها آواره شده ، از تنهایى رنج مى برد و نمى دانست چه کند. تا این که رفیقش شیطان او را از تنهایى و وحشت نجات داد و سازى ساخت و نخست خود در آن دمید و به دیگران هم یاد داد.
گفته میشود وقتى حضرت آدم علیه السلام از دنیا رفت و قابیل امنیت یافت آشکار شد و با شیطان ساز مى زدند و مى رقصیدند.
روایت است که در مجلسى که ساز نواخته شود و عده اى گرداننده آن شوند، خود شیطان هم ساز به دست مى گیرد و با نوازندگان مى نوازد و مردم و اهل آن مجلس را به سر مستى و شادابى مى کشاند. در خانه اى که ساز نواخته شود و آواز و غنا در آن بخوانند، غیرت و مردانگى از اهل آن خانه دور مى شود.
اسحاق بن بریر مى گوید: از امام صادق علیه السلام ، شنیدم که فرمود: نام یکى از شیاطین قنذر است . او مسئول گرفتن حیا و حمیت افرادى است که در مجلس ساز و آواز حاضر مى شوند - هرگاه در خانه اى چهل روز ساز زده شود به طورى که مردم در آن مجلس اجتماع کنند، آن شیطان ، هر یک از اعضاى بدنش را بر همان عضو صاحب خانه مى گذارد و در همان عضو مى دمد. مروت صاحب خانه گرفته و بى غیرت مى شود؛ به طورى که اگر ناموس او در خطر افتد باکى ندارد و ناراحت نمى شود
لهو الحدیث که در قرآن آمده : انحراف از راه راست و یا همان آلات ساز و آواز است .(4) در روایتى آمده : شنیدن ساز و آواز انفاق را در قلب انسان مى رویاند همان طور که آب ، زراعت را مى رویاند.
در روایت دیگر دارد، کسى که به سخن سخن گویى گوش دهد او را پرستیده ، و شیطان هم اول کسى است که بعد از خارج شدن آدم از بهشت آواز خواند و خرسند شد.(5)

شیطان شتر عایشه:
بدترین شترها در دنیا جمل عایشه بود، که با آن به جنگ حضرت على علیه السلام رفت و هزاران نفر را به خاک و خون کشید. در دفاع از آن شتر حدود هفتاد نفر بى دست شدند.
وقتى عمر، لشکر به جنگ پادشاه عجم مى فرستاد، صاحب شتر، آن را آورده بود در مدینه تا بفروشد. سلمان فارسى ، هر وقت آن شتر را مى دید، سنگ بر مى داشت و به آن مى زد!
ساربان مى گفت :اى سلمان ! تو که اذیت کننده نبودى ! چرا بدون دلیل شتر مرا مى زنى ؟ این شتر تو حیوان نیست ، بلکه شیطان است و از طایفه جن . اسم آن عسکر فرزند کنعان است .
من آن را مى شناسم !اى ساربان این جا کسى شتر تو را نمى خرد، اگر مى خواهى آن را بفروشى به حوئب ببر، آن جا به هر قیمت بخواهى از تو مى خرند، او هم شتر را برد همان جا که سلمان گفته بود.
وقتى عایشه از مکه برگشت ، طلحه و زبیر او را فریفتند که باید به خون خواهى عثمان برخیزى . گفتند: باید برویم در بصره از آن جا جمعیت برداریم و با على جنگ کنیم .
در راه که مى آمدند، خواستند شترى براى هودج عایشه بخرند که از شتران دیگر قوى و بلند و نمایان تر باشد. همین عسکر پسر کنعان را آوردند و عایشه آن را دید پسندید. صاحب شتر شروع کرد تعریف کردن که چقدر قوى است ، زیرک و باهوش است ، تا جایى که گفت : تربیتش کرده ام ، وقتى صدا مى زنى مى آید! وقتى گفتى برو، مى رود. صدایش صدا زد و گفت :عسکر، عسکر شتر پیش وى آمد.
همین که عایشه اسم عسکر را شنید، گفت : برگردانید، من بر این شتر سوار نمى شوم . گفتند: اى خانم ! از این شتر بهتر پیدا نمى شود، به درد ما مى خورد، خوب شترى است . جواب داد: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مرا از سوار شدن بر آن منع فرموده ، بروید شتر دیگرى بیاورید.
چون آنها شترى از این بهتر پیدا نکردند، افسار و جهاز و زانو بندش را تغییر دادند و داخل شتران یعلى بن منبه کردند. شترى که با یک اهدایى به منظور کمک به طرف داران عایشه تهیه دیده شده بود. تا با على بجنگند. این حیوان را پیش او آوردند و گفتند: این قوى تر و از آن شتر بهتر است . بعد محمل عایشه را بر آن بستند و به بصره آمدند و آن شهر را تصرف کردند، بیت المال را تقسیم نمودند، مردم را براى جنگ با على شوراندند و گفتند: مقصود عایشه همسر پیامبر، خون خواهى عثمان است ، صد وبیست هزار نفر از دور و نزدیک جمع کردند، در حالى که لشکر على از دوازده هزار تا بیست هزار نفر نوشته شده . محمل عایشه آماده شد، صفحه هاى آهنى بر آن کوبیدند، تا آسیبى به عایشه نرسد و پرچمى بالاى آن بستند. جنگ شروع شد. در آن دست هفتاد نفر که بر مهار شتر بود قطع شد. دست هر کس را قطع مى شد، دیگرى مى آمد جلوى شتر و مهار او را به دست مى گرفت ، حدود هفده هزار نفر از لشکر عایشه و دویست نفر از لشکر حضرت على کشته شدند.
حضرت على علیه السلام فریاد مى زد که خود را به شتر رسانید و آن را پى کنید؛ که آن شیطان است و تا کشته نشود مردم متفرق نمى شوند. اول محمد بن حنفیه قصد شتر کرد ولى کارى از پیش نبرد. امام حسن علیه السلام جلو رفت و نیزه اى بر حیوان زد و برگشت . مالک اشتر خود را به عسکر رسانید و یک پایش را قطع کرد. یکى از لشکریان عایشه شانه خود را زیر ران شتر قرار داد که زمین گیر نشود. مالک او را هم کشت . شتر تا مدتى روى سه پا ایستاده بود. على علیه السلام فرمود: از شیاطین زیر شتر را گرفته پایش را بزنید. وقتى عسکر را کشتند، مردم متفرق شدند و جنگ خاتمه یافت(6) داستان جنگ جمل مفصل است . ما قصدمان فقط شتر عایشه بود تا بدانیم که آن ماءمور شیطان بود. داستان جنگ جمل در کتاب تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است .

توبه شیطان :
از ابن عباس نقل شده : وقتى حضرت عیسى علیه السلام به پیامبرى رسید و سى سال از عمر او گذشت ، روزى شیطان لعین در پشت بیت المقدس با آن حضرت دیدار کرد و گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى که خدا تو را بزرگ و با شخصیت قرار داد و بدون پدر به وجودت آورد! عیسى (ع ) فرمود: بلکه بزرگى از آن کسى است که مرا بدون پدر خلق کرد و همین طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفرید.
گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى که خدا تو را به جایى رسانیده که در کودکى و در گهواره سخن گفتى . عیسى فرمود: اى شیطان ! بزرگى مخصوص ‍ آن کسى است که زبان مرا گویا کرد و گنگ نگردانید و اگر مى خواست مى توانست بدون زبانم کند. گفت : اى عیسى ! تو کسى هستى که در بزرگى و خدایى به جایى رسیدى که با گل ، پرنده اى ساختى و بر آن دمیدى و او به پرواز در آمد.
فرمود: بزرگى مال کسى است که مرا آفریده است و آنچه را که من در او دمیدم ، به پرواز درآورد.
گفت : تو در بزرگى به جایى رسیدى که مریض ها را شفا مى دهى ! فرمود: بزرگى مال کسى است که به اذن او شفا مى دهم و اگر بخواهد خود من را هم مریض مى گرداند.
عرض کرد: تو چنان بزرگوار هستى که مرده را زنده مى کنى ! فرمود: بزرگوار کسى است که به اذن او مرده را زنده مى کنم و ناچار او خودم را مى میراند و خود باقى مى ماند.
عرض کرد: اى عیسى ! تو آن بزرگ و خدایى هستى که از دریا عبور مى کند، بدون آن که پاهایت تر شود و در آن فرو نمى روى . فرمود: عظمت کسى دارد که دریا را در برابر من رام کرد و اگر بخواهد مرا غرق مى کند.
عرض کرد: اى عیسى ! تو آن کسى هستى که در آینده نزدیک از زمین و آسمانها و آن چه در آنها است بالاتر مى روى و فوق همه آنها قرار مى گیرى و به جایى خواهى رفت که تدبیر امور خلایق و تقسیم ارزاق آنها را مى کنى .
عیسى گفت : حمد و ستایش مى کنم خدا را به وزن سنگینى عرش و به اندازه اى که آسمان ها و زمین پر شود.
وقتى شیطان چنین شنید، راه خود را گرفت و رفت تا رسید به دریاى سبز و فکر کرد که چیزى از خود ندارد و هر چه هست از خدا است . زنى از جن در کنار دریا مى رفت ناگاه نگاهش به ابلیس افتاد! دید روى صخره به سجده افتاده و اشک آن ملعون روان است . از روى تعجب به شیطان نگاه کرد و گفت : واى بر تو اى ملعون ! چه امیدى از این سجده طولانى دارى ؟ در جواب گفت : اى زن مؤمنه ! و اى دختر مرد مؤمن ! امیدوارم خداوند از آن قسمى که خورد و گفت : مرا داخل جهنم و آتش کند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشت ببرد(7)
امام باقر علیه السلام فرمود: یکى از روزها شیطان با عیسى بن مریم (ع ) ملاقات کرد. آن حضرت فرمود: آیا شده که مکر و حیله تو در من اثر کرده باشد و مرا فریفته باشى ؟
گفت : چگونه مکر و حیله من به تو رسد، در حالى که جده تو زن عمران ، وقتى که مادرت به دنیا آمد، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا! فرزندى که زاده ام دختر است و من او را مریم نام نهادم . او و فرزندانش را از شر شیطان رجیم به پناه تو در آوردم . تو اى عیسى ! از ذریه او هستى حیله من در تو مؤ ثر نیست .(8)

شیطان باز هم به عیسى طمع دارد :
روزى شیطان جلوى حضرت عیسى علیه السلام ظاهر شد و عرض کرد:اى کسى که آدم هاى کور را شفا مى دهى ! مریض ها را از بیمارهاى کشنده مى رهانى و مرده ها را زنده یم کنى ! - اگر راست مى گویى - خود را از کوهى بلند بینداز و خود را حفظ کن که صدمه به تو و جان تو نرسد. حضرت عیسى علیه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفریبى که اقدام به خودکشى کنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمام کارهایى که از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم کارى انجام دهم(9)
در این جا شیطان لعین از روى فریب و شیطنت خود به زبان خیرخواهى و نصیحت به آن حضرت چنین گفت : اگر این کار را انجام دهى و خود را از بالاى کوه پرت کنى ، مردم به تو علاقه بیشترى پیدا مى کنند و ایمان آنها محکم تر مى شود و آنان که هنوز ایمان نیاورده اند، ایمان خواهند آورد.
با این نیرنگ مى خواست عیسى بن مریم (ع ) را وادار به خودکشى کند و در نتیجه ، به عقوبت الهى گرفتار شود و اگر کشته نشد، لااقل یک عمل غیر عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شیطان را همین بس که پیغمبرى از پیامبران الهى را وادارد که که اگر شده کار پسندیده اى را ترک نماید(

غرور شیطان دائمى نیست:
این طور نیست که شیطان از عمل خلاف خود حقیقتا خوشحال باشد بلکه ناراحت هم است . گاهى اوقات پیش پیامبران الهى آمده و درخواست توبه و عفو نموده است . باز هم کبر و نخوت ، غرور و بد ذاتى دیرینش مانع از توبه او شده و باز به حال قبل باقى مانده است .
روزى پیش حضرت نوح علیه السلام آمده و از کرده خود اظهار پشیمانى کرد و گفت : یا نبى الله ! مى خواهم توبه کنم و از کرده خویش پشیمانم ؟ آیا توبه من در پیش گاه خداوند متعال پذیرفته است و مرا قبول مى کند؟
آن حضرت فرمود: خداوند ((ارحم الراحمین )) و تواب و غفار و کسى است که توبه بندگان را قبول مى کند.(10).اگر واقعا پشیمانى و مى خواهى توبه کنى ، اول باید بروى بر قبر حضرت آدم ابوالبشر سجده کنى تا خداوند متعال تو را بیامرزد.
آن ملعون وقتى این را شنید: کبر غرور او اجازه نداد و تعصب او مانع این کار شد و گفت : اى نوح ! من در بهشت و در میان ملائکه برخود آدم سجده نکردم - در حالى که او استاد فرشتگان بود. حال چگونه بر مرده و قبر او سجده کنم . اگر بنا بود سجده کنم از همان اول بر زنده آدم سجده مى کردم ، نه الان که بر خاک او سجده کنم . (11)

راز و نیاز شیطان:
شیطان با آن خباثت ذاتى که دارد، گاهى به درگاه خداوند متعال التماس ‍ مى کند و دعا مى نماید، به اولیاء الله متوسل مى شود تا خداوند او را از جهنم نجات دهد و داخل بهشت کند. ولى دروغ مى گوید. دعا و توسل او جنبه ظاهرى دارد و حقیقت ندارد، از جمله جاهایى که متوسل شده بود داستان ذیل است :
از امام باقر علیه السلام نقل شده که : زنى از جن به نام عفراء در زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم توبه کرد و ایمان آورد و اسلامش ‍ اسلام نیکویى شد. پیش آن حضرت مى آمد و از حرف هاى ایشان استفاده مى کرد. صالحین از جن مى آمدند به دست او مسلمان مى شدند و ایمان مى آوردند.
زن جنى به مدت چهل روز ناپدید شد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از حال او اطلاع نداشت . از حال او پرسید. گفتند: آن زن خواهرى داشت که براى رضاى خدا رفت او را ببیند. آن حضرت فرمودند: خوشا به حال کسانى که براى رضاى خدا یک دیگر را دوست مى دارند و به دیدار هم مى روند. بعد فرمود: خداوند متعال عمودى در بهشت خلق نموده از یاقوت قرمز، بر آن عمود هفتاد هزار قصر بنا نمود. در هر قصرى هفتاد هزار غرفه وجود دارد. همه این ها براى کسانى که براى خدا یک دیگر را دوست مى دارند ساخته شده است .
بعد از مدتى آن جنى آمد. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى عفراء! کجا بودى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! خواهرى داشتم ، به ملاقات او رفته بودم ، فرمود: خوشا به حال کسانى که براى خدا هم دیگر را دوست مى دارند و به زیارت یکدیگر مى روند.
سپس فرمود: اى عفراء در این مسافرت چه دیدى ؟ عرض کرد: چیزهاى شگفت آورى دیدم . فرمود: از آن چه دیدى بگو. عرض کرد: ابلیس را دیدم در دریاى سبز که دنیا را در بر دارد. بر روى تخته سنگى سفید، در حالى که دست هاى خود را به سوى آسمان بلند کرده بود، مى گفت : خدایا! اگر به قسمى که خوردى جامه عمل بپوشى و مرا داخل آتش کنى ، آن گاه من تو را به حق محمد صلى الله علیه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسین مى خوانم تا مرا از آتش نجات دهى و با آنها محشور گردانى - و از گناه من صرف نظر کنى .
من به او گفتم : اى ابوحارث (لقب شیطان است ) این اسامى که خدا را به آنها قسم مى دهى چه کسانى هستند و کجا دیده اى ؟ گفت : هفت هزار سال قبل از خلقت آدم ، آنها را بر ساق عرش دیده ام . دانستم که آنها گرامى ترین خلایق نزد خدا هستند. پس من هم آنها را یادآور شدم و خدا به حق ایشان قسم دادم که مرا جهنمى نکند. آن حضرت فرمودند: به خدا قسم اگر اهل آسمانها و زمین خدا را به این اسامى قسم دهند، خداوندى دعاى آنان را مى پذیرد و حاجات ایشان را بر آورده مى گرداند(12)در این جا سوالى پیش مى آید، و آن این که : شیطان مى دانست همواره جهنمى خواهد بود و نجات پیدا نمى کند، پس چرا دعا مى کند و خدا را به اولیاى گرامى سوگند مى دهد که نجاتش دهد؟ امید شیطان از این خواهش ‍ چیست ؟
شاید امیدوارى او به این علت باشد که خداوند او را از طبقات پایین جهنم - که گرم ترین طبقات است - به طبقات بالاتر منتقل کند. و شاید امیدش ‍ این باشد که خداوند بعد از آن که او را داخل جهنم کرد، بیرون آورد و سپس ‍ داخل بهشت نماید. و یا شاید براى این باشد که از عذاب اهل زمین رهایى یابد و به دست اهل زمین عذاب نشود.
در حدیث است : هر کس دعا کند خداوند دعایش را اجابت مى نماید، اگر مؤمن و با تقوا باشد، مزد دعاى آنها را در قیامت مى دهد؛ زیرا دنیا ارزش ‍ پاداش آنان را ندارد، و کسانى که مؤمن نباشند جزاى آنها را در همین دنیا مى دهد؛ زیرا آنان لیاقت آخرت را ندارند. شیطان از آن دسته است که پاداش و مزد عملش را در همین دنیا مى دهند. و پاداش او همین عمر طولانى ، تسلط بر اولاد آدم ، وسعت و آسایش است .
هم چنین ، شاید امیدش به خدا از این نظر بود که اوارحم الرحمین است و رحمانیت او بر غضبش برترى دارد. و لابد از گناهش چشم مى پوشد و چون نافرمانى او لطمه اى به خدا نمى زند پس ممکن است او را هم بیامرزد.
اما شیطان جهنمی است وتوبه اش قبول نیست چرا که توبه حقیقی نمیکند

شیطان در هنگام مرگ یک انسان :
امام محمد باقر (ع) فرموده اند هنگامی که انسان در حال جان کندن است خیلی تشنه می شود و در آن هنگام شیطان با یک لیوان آب می آید و می گوید اگر بر من سجده کنی و کافر شوی این آب را به تو می دهم اگر انسان مومن و نماز خوان باشد آب را قبول نمی کند و در غیر این صورت اگر برای شیطان سجده کند شیطان آب را می ریزد و می گوید من از تو بیزارم و میرود..حضرت امام محمد باقر (ع) در این باره فرموده اند : اگر اول غذایتان یادتان رفت بسم الله بگویید آخر غذا بگویید که شیاطین هر چه خورده اند استفراغ کنند.

عروس شیطان :
خداوند در جهان از هر چیز جفتى آفریده و نر و ماده اى قرار داد. تا با زناشویى نسل آنها گسترش یابد.
در بعضی از روایات گفته میشود شیطان جفت ندارد و تولید مثل او با سایر موجودات فرق دارد. در روایتى وارد شده :
شیطان وقتى مى خواهد تولید مثل کند، ران هاى خود را به هم مى مالد و از این راه تولید مثل مى کند.
اما براى ارضاى خواهش هاى نفسانى از چند راه وارد مى شود:
یکى از آن راه ها نزدیکى با زنان است . آن گاه که مردى قصد هم بسترى با همسر خود را مى کند، اگر ((بسم الله )) و نام خدا بگوید، شیطان از او دور مى شود؛ ولى اگر فراموش کند یا عمدا نام خدا را نبرد، او نیز حاضر مى شود و با مرد شرکت مى کند. قرآن در این باره مى فرماید:
و شارکهم فى الاموال و الاولاد
خداوند خطاب به شیطان نمود و فرمود: ((اى شیطان ! در دارایى و فرزندان مردم شرکت کن )).(13)
دیگر، از راه لواط، با افراد مست . وقتى کسى شراب مى خورد عقل و شعور خود را از دست مى دهد و مست مى شود و دیگر چیزى نمى فهمد. در این حال شیطان ملعون به آنان لواط مى کند و شراب خوار مست را عروس خود مى کند. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم در این زمینه مى فرماید:
من بات سکرنا بات عروسا للشیطان
((کسى که شب را به پایان برد، در حالى که مست شراب باشد، شب را به صبح رسانیده در حالى که عروس شیطان بوده است )).(14)
در این باره حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: شراب خوار صبح را به شب مى برد و شب را به صبح مى رساند در حالى که خداوند بر او غضب ناک است .
و نیز فرموده : کسى که در شب شراب بخورد و مست و بى هوش شود، به طورى که به چیزى توجه نداشته باشد، عروس شیطان است - و آن ملعون را او لواط مى کند. از این رو، وقتى از خواب بیدار شد، همان طور که از جنابت غسل مى کند باید غسل نماید و اگر غسل جنابت نکند، هیچ عملى از او قبول نخواهد شد و خداوند او را از همه دشمن تر مى شمارد(15)

شیطان در نطفه اینها شرکت کرده است:
خداوند درباره نقش شیطان در اموال و اولاد انسانها چنین مى فرماید:
و شارکهم فى الاموال والاولاد
در اموال و فرزندان آنان شرکت کن(16)
درباره چگونگى شرکت شیطان در اولاد انسان حدیثى از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که فرمودند: شیطان مى آید و با زن و شوهرى در حال نزدیکى هستند شرکت مى نماید و با آن دو همکارى مى کند.
ابوبصیر عرض کرد: از چه راه شناخته مى شود - که این شخص از نطفه شیطان است یا انسان - حضرت فرمود: به دوستى و دشمنى ما اهل بیت . هر کس ما را دوست داشته باشد، نطفه او از انسان ، و هرکس ما را دشمن داشته از شیطان است .
راجع به کسانى که شیطان در نطفه آنها شرکت جسته ، روایاتى از معصومان علیهم السلام وارد شده : که به بعضى از آنها اشاره مى کنیم .

1- فحاش ؛ امام صادق علیه السلام فرمود:
از نشانه هاى شرکت شیطان - در نطفه بعضى از انسان ها - که تردیدى در آن نیست ، این است که شخص بد زبان باشد. از آن چه مى گوید، و از آن چه درباره او مى گویند، باکى نداشته باشد. (و ناراحت نشود(17)
نیز آن حضرت از رسول خدا فرمودند: هرگاه مردى را دیدید که باکى ندارد ازا آن چه مى گوید و آنچه به او گفته مى شود پس به درستى که یا از زنا یا از شرکت شیطان - در نطفه او - است .(18) امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدا بهشت را بر بى آبرو و بى شرمى که حیا نداشته باشد، از آن چه گوید و آن چه به او بگویند، حرام زاده است ؛ زیرا اگر از احوالش بازرسى کنى ، یا از زنا است ، یا از شرکت شیطان در نطفه او. به وى عرض شد: آیا در میان مردم شرکت شیطان هم هست ؟ فرمود: آیا گفتار خدا در قرآن را نخوانده اى که به شیطان مى فرماید: شرکت کن با ایشان در مال ها و فرزندانشان(19)

2- زنا زاده ؛
یکى دیگر از کسانى که شیطان در شکل گیرى نطفه اش نقش داشته ، زنا زاده است . زن و مردى که از راه زنا و فحشا به هم رسیده اند فرزندى از آنها متولد شده شرعى نیست .
عبدالملک بن اعین مى گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم فرمود: هنگامى که شخصى مى خواهد زنا کند در همان وقت شیطان هم دست به کار مى شود و با وى شریک شده و عمل زنا را با هم انجام مى دهند. در همان زمان نطفه آن دو مخلوط مى شود و اولادى که به وجود مى آید از شیطان است .(20)

3- خریدن کنیز از مال حرام ؛
از جاهایى که شیطان در اولاد انسان شرکت مى کند، خریدن کنیز با مال حرام یا مال حرام را مهریه زن خود قرار دادن که شیطان در اولاد او شرکت مى کند.(21)
.
4- نگفتن بسم الله موقع جماع ؛
وقتى انسان مى خواهد با عیال شرعى خود نزدیکى کند، اگر ((بسم الله )) نگوید، شیطان حاضر مى شود و با آن مرد همکارى کرده و در نطفه او شرکت مى کند(22)

5- کسانى که این صفات را داشته باشند؛
امام صادق علیه السلام فرمود: کسانى که باکى نداشته باشند، از آن چه به مردم مى گویند و یا مردم به آنها مى گویند، کسانى که باکى نداشته باشند که مردم آنها را در حال گناه و معصیت ببینند، کسانى که غیبت دیگران را کنند، کسانى که عشق و علاقه به حرام دارند و آنهایى که علاقه به زنا دارند شیطان در نطفه آنان شرکت داشته است
.
6- جماع در اول و نیمه ماه ؛
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر یکى از شما بخواهد با عیال خود نزدیکى کند، باید اول و نیمه ماه نباشد؛ زیرا شیطان هم در این دو زمان مى خواهد صاحب فرزند شود که مى آید و با انسان در جماع شرکت مى کند. اگر فرزندى از آنان به وجود آید شیطان در آن شریک است .(23) در پایان لازم است اقوال مفسرین در رابطه به شرکت شیطان در اولاد انسان را بیان کنیم . راجع به آن چه خدا به شیطان فرمود: در اولاد انسان شرکت کن ، ایشان چند قول گفته اند: یکى این که : شیطان انسان را به وسایل حرام و زنا و امثال آن دعوت مى کند.
2. وادار کردن انسان به این که فرزندان خود را به نام هاى بت ها بگذارند؛ مانند: عبدالعزى و عبدالات ، که نام دو بت ، در جاهلیت بود، (یعنى بنده عزى و بنده لات ).
3. این که فرزندان انسان را به گمراهى مى کشد مانند این که آنها را به کیش هاى باطل و کارهاى زشت دعوت مى نماید.

شیطان زاده ها:
عده اى هستند که آن ملعون مستقیما با مادرشان زنا کرده و آنها پدید آمده اند. از جلمه :
1- حجاج ؛ زراه نقل مى کند که :
یوسف پدر حجاج یکى از دوستان امام زین العابدین علیه السلام بود در یکى از روزها داخل خانه خود شد و مى خواست با عیال خود هم بستر شود. عیالش به او پرخاش کرد و گفت :اى یوسف ! چه خبر است ؟ تو چند لحظه پیش با من هم بستر شدى !
یوسف هم از خانه مستقیما به خدمت امام سجاد علیه السلام رفت و داستان همسر خود را نقل کرد: آن حضرت فرمود: از اعیال خود نه ماه کناره بگیر و در این مدت با او هم بستر نشو - چون شیطان با قیافه تو با او نزدیکى کرده است - بعد از نه ماه حجاج از او متولد شد. لذا آن شخص مستقیما از فرزندان شیطان است .
علت خون ریزى و سفاکى او هم از این جهت بود. وقتى از مادر متولد شد، پستانش را نمى گرفت ! در آن زمان طبیبى بسیار حاذق و پرتجربه و معروف به نام حارث بن کنده بود، به طورى که بعضى بیماران سخت پیش او مى آمدند و معالجه مى شدند.
مادر حجاج در فکر بود چه کند تا این بچه پستانش را بگیرد. در این هنگام شیطان به صورت همان طبیب ، حارث بن کنده آمده ! شیطان گفت : اى زن ! شنیده ام خداوند متعال پسرى به یوسف عنایت کرده ، ولى او پستان نمى گیرد. من آمده ام او را معالجه کنم . اهل خانه خوشحال شدند و گفتند:اى طبیب ! دستور چیست و چه باید بکنیم ؟
شیطان گفت : بروید یک بز کوهى را با یک مار سیاه بیاورید، رفتند بز و مار را آوردند. شیطان دستور داد، هر دو را بکشید و خونشان را در یک طشت مخلوط کنید، آنها هم همین کار کردند. بعد از آن دستور داد بچه را آوردند او را لخت و عریان نموده داخل آن طشت نمودند و به زیر خون ها بردند و خون آلود نمودند و به مادر دادند حجاج شروع به شیر خوردن کرد.(24)
شیطان در دو مرحله شخصیت او را مى سازد، نخست با مادرش نزدیکى مى کند و سپس به نام درمانش ، خون به خورد او مى دهد، و او را با خون آشنا مى کند.
او با این شخصیت ، سادات و دوستان على علیه السلام را مى کشد و از این کارش لذت مى برد. در ماه مبارک رمضان دستور مى دهد هر روز دو نفر از سادات را بیاورند در مقابل چشمش سر ببرند، و خون آنها را با آرد مخلوط کنند و براى افطار او نان تهیه نمایند. اول با آن نانها افطار نماید و لذت ببرد. این است دشمنى او با فرزندان آدم ، (زهى ناپاکى و حرام زادگى)

2- یزید؛
یکى دیگر از شیطان زاده ها که از خون ریزى لذت مى برد و خون هزاران انسان پاک و بى گناه را بر زمین ریخت و بهترین افراد این عالم را به کشتن داد و افتخار هم مى کرد، یزید پسر معاویه پسر ابوسفیان (که نفرین و عذاب خدا بر او باد( بود که به قول امام حسن مجتبى علیه السلام او از اولاد شیطان بوده است
از ابن عباس نقل شده که : روزى امام حسن مجتبى علیه السلام با یزید پسر معاویه نشسته بودند و خرما مى خوردند. یزید پلید عرض کرد: اى حسن بن على ! من از تو خوشم نمى آید و تو را دشمن دارم .
آن حضرت فرمود: پس در این صورت بدان که شیطان ملعون با پدرت در نطفه تو شرکت کرده است و تو از هر دوى آنها به وجود آمده اى ! این دشمنى و کینه را از شیطان به ارث برده اى .
از این بالاتر، بدان که - شیطان با حرب - جد بزرگ تو - در جماع شرکت کرد و صخر جد دیگر تو از آن زاده شد. از این جهت بود که جد تو با جدم رسول الله دشمن بود و تو هم الان با من دشمنى .(25)

شیطان ودوستداران حضرت علی (ع) :
در کتب تاریخی ومذهبی چندین روایت از رویارویی حضرت علی (ع) با شیطان بیان شده که در آن شیطان از دوستداران علی (ع) سخن میگویدبرخی از آن روایات این است:
1- از انس بن مالک نقل شده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روزى با على علیه السلام بر در خانه نشسته بودند. پیرمردى پیش آمد به آن حضرت سلام کرد و رفت . بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به على فرمود: یا على ! او را شناختى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابلیس بود. على عرض کرد: یا رسول الله ! اگر شناخته بودم با یک شمشیر او را از پاى در مى آورم و امت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابلیس برگشت پیش على علیه السلام و گفت : یا على ! در حق من ظلم کردى . آیا نشنیده اى که خداوند مى فرماید: و شارکهم فى الاموال و الاولاد به خدا قسم ! من در نطفه کسى که تو را دوست داشته باشد، شرکت نکرده ام و نطفه او پاک است .(26)

2- از جابر بن عبدالله نقل شده : ما در خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بودیم . ناگهان دیدم کسى در رکوع و سجده گریه و زارى مى کند. گفتیم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ! این شخص چه نماز خوبى مى خواند! فرمود: او آن کسى است که پدر ما را از بهشت بیرون کرد. على علیه السلام بى مهابا حرکت کرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى که دنده هاى راست او در چپش فرو رفت و فرمود: ان شاء الله تو را مى کشم .
شیطان گفت : تو نمى توانى مرا بکشى ؛ زیرا عمر و اجل من در پیش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بکشى ؟ هیچ کس دشمن تو نیست ، مگر این که من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ریخته ام و در اموال و اولاد دشمنان تو شرکت مى کنم .(27) .

3- از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که : ایشان فرمودند: من در کنار کعبه معظمه نشسته بودم . ناگهان دیدم پیرمردى کمر خمیده ، در حالى که از اثر پیرى ابروهایش بر چشمانش افتاده ، عصایى به دست گرفته ، کلاهى قرمز بر سر نهاده ، عبایى از مو بر دوش انداخته و به دیوار کعبه تکیه داده بود، نزدیک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم آمد و گفت :
یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! از خدا بخواه که مرا بیامرزد و قرین رحمت خود فرماید. حضرت فرمود: اى پیرمرد! سعى تو ضایع و عمل تو باطل شد و از بین رفت .
سپس از پیش آن حضرت رفت . ایشان به من فرمودند: یا على ! آیا شناختى او را؟ عرض کردم : خیر یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! فرمود: آن شخص شیطان رجیم بود!
على علیه السلام مى گوید: من دنبالش دویدم تا به او رسیدم . با او در آویختم تا او را به زمین زدم و روى سینه اش نشستم . دست بر گلوى او گذاشتم که او را خفه کنم . به من گفت : یا على ! مرا خفه مکن ! زیرا مهلت داده اند تا روز معین و معلوم . یا على ! به خدا قسم من تو را دوست دارم و این حرف را جدا مى گویم . کسى با تو دشمن نیست و نمى تواند دشمن تو باشد مگر این که من در نطفه او شرکت کرده باشم ، یا ولدالزنا باشد على مى فرماید: من خندیدم و آزادش کردم (28) .

شیطان پاسبان شب می شود:
اصبغ بن نباته از امیر المومنین نقل مى کند که فرمود: سوگند به آن کسى که محمد را به حقیقت برانگیخته و خاندانش را گرامى داشته ، هیچ چیز از وردها و دعاها نیست که شما آنها را بجویید از براى محافظت مرض و از سوختن ، غرق شدن ، دزدى ، گمشده و گریختن چهارپایان ، مگر این که در قرآن است . هر که خواهد از من بپرسد - تا به او جواب گویم .
مردى برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین براى ایمنى از دزد اگر آیه اى در قرآن است ، به من بگو؛ زیرا که پیوسته شب ها از من دزدى مى شود.
فرمود: چون به بستر خواب رفتى - این آیه را تا آخر سوره بخوان -: ((قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا....)) تا آن جا که مى فرماید: و کبره تکبیرا(29)
و پس از آن فرمود: هر کس در بیابان خالى از سکنه شبى را به سر برد - آین آیه را خواند:
((ان ربکم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ثم استوى على العرش ...)) تا آن جا که مى فرماید: ((تبارک الله رب العالمین ))(30). فرشتگان او را محافظت کنند و شیاطین از او دور گردند.
بعد آن مرد به مسافرت رفت ، به ویرانه اى رسید، شب را در آن جا خوابید، ولى این آیات را نخواند. شیطان به سراغ او رفت و بینى او را گرفت . در این حال رفیق شیطان به او گفت : او را مهلت بده ، آن مرد - از این حرف - بیدار شد و آیه را خواند، همان آیه اى را که امیرالمؤمنین فرموده بود.
در این حال شیطان به رفیقش گفت : خدا بینى تو را به خاک مالید. اکنون باید تا به صبح او را پاس دارى کنى . چون صبح شد. نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و جریان را گفت : بعد از آن عرض کرد: یا على در سخن شما شفا و راستى یافتم . وقتى آفتاب بالا آمد به آن جا رفت و جاى موهاى شیطان را در زمین دید.(31)
بلى ، اگر کسى به آیات قرآن معتقد باشد، و آنها را ((وحى )) و از جانب خدا دانسته و بداند که خواندن آنها اثر دارد و با همان اعتقاد بخواند اثر خواهند داشت .
اگر چه بعضى معتقدند که هر چه باید واقع شود، مى شود و چیزى نمى تواند جلوى آن را بگیرد؛ ولى خداوند متعال خودش در قرآن مى فرماید:
یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب .
((خداوند هر چه را که بخواهد - از چیزهایى که براى انسان مقدر کرده - محو و نابود مى کند و چیزهاى دیگر را به جاى آنها برقرار مى کند و پیش ‍خدا است ام الکتاب (لوح ) محفوظ))(32).

مناظره شیطان:
بعد از آن که به شیطان امر شد: به آدم سجده کند و آن ملعون سرپیچى نمود و حاضر نشد که در برابر آدم سجده کند! فرشتگان با او گفت و گو کردند و او را سرزنش نمودند که چرا بر آدم سجده نکردى و به این وسیله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلایق نمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم که خداوند، هم آفریدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ، قادر، حکیم و مدبر است ، از قدرت و مشیت و اراده او سؤ ال نمى شود؛ زیرا وقتى چیزى را اراده کند، فورا همان مى شود. الا این که 7 سؤ ال متوجه علم و حکمت او مى شود.
ملائکه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال که متوجه علم و حکمت خداوند است چیست ؟ شیطان گفت :
اول این که ، خداوند قبل از این که مرا خلق کند، مى دانست در آینده چه رفتارى از من سر مى زند (کفر و شرک و مخالفت با او) پس چرا از اول مرا آفرید؟ و حکمت خلقت من چه بود؟
دوم این که : حال که مرا به حکمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مکلف نمود تا او را بشناسم و از او پیروى کنم ، چه حکمتى در تکلیف من بود؟ در حالى که نه اطاعت و بندگى ، و نه نافرمانى من ضررى به او نمى رسانید.
سوم ، حال که مرا خلق کرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ، چرا تکلیفم نمود که در مقابل آدم سجده کنم ؟ این چه دلیلى مى توانست داشته باشد؛ در حالى که سجده بر آدم ، بینش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال که مرا آفرید و به کارهایى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نکردم ! چرا لعنتم کرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بیرونم راند؟ چه حکمتى بود که به چنین سرنوشتى دچارم نماید، با این که نه سودى براى او داشت و نه براى دیگرى ، مگر این که من زیان دیدم ؛ در حالى که من هیچ کار قبیحى را مرتکب نشده بودم . فقط گفتم : من غیر از تو را سجده نمى کنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه که مرا آفرید و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجده بر آدم سرپیچى کردم ، از بهشت بیرونم کرد چرا دوباره راهم داد تا با نیرنگ هایم آدم را مغرور کنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتیجه ، هم من و هم او را از بهشت بیرون کنند، و این کار چه دلیلى داشت ؟ در حالى که اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم براى همیشه در آن جا مى ماند و از مکر و حیله من در امان بود.
ششم ، بر فرض که مرا آفرید و دستورهایى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود به من داد و من سرپیچى کردم ، و تا قیامت میان ما دشمنى پدید آمد. چرا بار دیگر مرا بر او و فرزندانش چیره ساخت ، به گونه اى که من و اولادم آنان را ببینیم ، ولى آنان من و اولادم را نبینند؟ چرا باید مکر و حیله هاى من در آنها اثر کند ولى قدرت و قوت ایشان در من و اولادم اثر نکند؟ براى این کارش چه حکمتى نهفته بود؟
در حالى که خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ایشان مطیع و فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ایشان بهتر و موافق حکمت و اراده خداوند بود.
هفتم ، گیرم که من همه کارهاى خود را بپذیرم و به نافرمانى هاى خویش اعتراف کنم . چرا وقتى من گفتم : خدایا! مهلتم بده تا روز قیامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در این مهلت دادن چه حکمتى بود؟ چرا بعد از آن قضایا مرا هلاک نکرد؟ اگر بعد از آن که مرا از بهشت راند، نابود مى کرد و براى همیشه همه آفریده ها، از دست من راحت مى شدند و دیگر شر و فسادى در عالم واقع نمى شد. سپس آن ملعون گفت : آیا اگر همه هستى در خیر بود بهتر نبود تا این که خیر و شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم یک پارچه خیر بود. آن ملعون در آخرین مناظره اش گفت : دلیل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم علیه السلام و سجده نکردنم این است . جواب مرا بدهید. اما ملائکه نتوانستند جواب او را بدهند.

جواب از مناظره شیطان
وقتى شیطان راجع به علم و حکمت خداوند متعال با ملائکه گفت و گو کرد و به حکمت خداوند اعتراض نمود، اگر چه ملائکه نتوانستند جواب وى را بدهند، ولى ایراد او بى جواب نماند، یک جواب کلى داد و جوابى هم بعضى از بزرگان از همه ایرادات او دادند.
اما پاسخى که خداوند متعال داده ، این است که : خطاب به او نمود و گرفت : اى ابلیس ! تو هنوز (بعد از آن همه عبادت و بندگى مرا نشناختى ، اگر شناخته بودى ، مى دانستى که درباره هیچ یک از افعال من ایرادى نیست ؛ زیرا من خداوندگار جهان هستم و غیر از من خدایى نیست ، هر کارى انجام دهم کسى نباید از آن سؤ ال یا اعتراض کند(33). در بعضى از عبارات آمده ، خداوند به ملائکه وحى نمود که : در جواب او بگویند: این که تو گفتى من در مقابل خدا تسلیم هستم و قبول دارم که خداوند، هم خالق من است و هم خالق همه چیز، دروغ مى گویى ؛ زیرا اگر راست گو بودى ، یقین داشتى که من خداى جهانیان هستم و تمام کارهاى من از روى حکمت است و کسى نباید از من بپرسد، در حالى که من از همه خلایق سؤال مى کنم(34) در جاى دیگر خداوند جواب او را این طور مى دهد: این که شیطان مى گوید: من غیر تو را سجده نمى کنم و فقط تو را مى پرستم دروغ مى گوید؛ زیرا از اول هم ، عبادت و بندگى او خالص نبود و همه آن عبادت ها ظاهرى بوده است(35)

جواب از همه اعتراضات شیطان:
و اما جوابى که بعضى از بزرگان از همه اعتراضات شیطان داده اند و اعتراضات او را بى پایه دانسته اند از این قرار است :
راجع به ایراد اول که گفت : چرا خداوند مرا خلق کرد؟ جوابش این است . حکمت خداوند متعال اقتضا مى کند هر چیزى که امکان وجود داشته باشد آن را به وجود آورد تا از ذات بى نیاز بارى تعالى کسب فیض کند و فیوضات الهى به او برسد؛ اعم از این که آن موجود ذاتا پاک سرشت باشد یا پلید، و آن ناپاکى طینت هم مربوط به خلقت خدا نیست ، بلکه از ذات و هویت و پدیده سرچشمه مى گیرد. شیطان هم یکى از موجودات و مخلوقات خداوند است که او را پدید آورده تا کسب فیض نماید، ولى آن ملعون چون ذاتا پلید بود، خود بینى و کفر بر او غلبه شد و او را سجده و خضوع و خود شکنى در برابر آدم باز داشت و همین ها باعث شد که از دستورهاى خداى خود سرپیچى کند.
در اعتراض دوم که گفت : چرا خداوند مرا به شناخت و اطاعت از خود تکلیف کرد، جواب این که غرض از خلقت این است که هر کس به واسطه اطاعت و بندگى و شناخت خدا، نفس خود را از شهوات و آلودگى ها پاک و خالص گرداند، از صفات حیوانیت و درندگى به صفات خدایى برسد. شرک و کفر، معصیت و ظلمت را از خود دور و به نور علم منور گرداند. تکلیف به بندگى کردن با سرپیچى و انجام گناه منافات ندارد. همان طور که فرو فرستادن باران براى روییدن گناهان و حبوبات در زمین هاى مرغوب و اثر نکردن آن در زمینهاى شوره زار و صخره هاى کوه ها منافات ندارد.
به قول شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
این گفته او که اطاعت و بندگى من نفعى به حال تو ندارد و معصیت من ضررى نمى رساند، حرفى درست و منطقى است .
و سؤال سوم که گفت : چرا خدا به من امر کرد در مقابل آدم سجده کنم ، حکمت و فایده آن چه بود؟
اولا: سزاوار بود که او کمى فکر مى کرد و مى دانست ، هر چه که خداوند انجام مى دهد یا به آن امر مى کند حکمت هایى نهفته است هر چند آن حکمت ها را ندانیم و از ما پنهان باشد، خوب بود مى فهمید که خداى عز و جل کار عبث و بى فایده انجام نمى دهد.
ثانیا: خداوند، همه اهل آسمان را به سجده تکلیف کرد، شیطان هم معتقد بود که جزو آنها است ؛ پس وقتى از دستور خدا سرپیچى کرد خدا هم او را لعنت نمود.
ثالثا: دستورهاى شرعى براى آزمایش بندگان ، و به نمایش گذشتن آنها است چه از جهت نیکى و چه از جهت بدى در دل آنان اثر دارند، و نیز براى این که حجت را بر آنها تمام نماید، چنانکه مى فرماید:
« لیهک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینة
تا آنها که هلاک (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد و آنها که زنده مى شوند و هدایت مى یابند از روى دلیل روشن باشد»(36) شیطان هم به همین منظور تکلیف شد.
و اما جواب اشکال چهارم که گفت : چرا خداوند من ، کفار، مشرکان و منافقان را عذاب مى کند و ازدار رحمت و کرامت خود دور مى دارد؟! این است که ، عذاب در روز قیامت از غضب و انتقام گرفتن خداوند نیست ؛ زیرا از شاءن خداوند به دور است که براى بنده ضعیف خود غضب کند و بخواهد از او انتقام بگیرد.
بلکه عذاب ها از آثار و تبعات گناه و معصیت و پیروى کردن از هواى نفس ‍ است . عکس العمل و نتیجه گناه به جهنم رفتن و هم نشین شدن با حیوانات موذى (از قبیل مارها و عقرب ها و غیره ) مى شود. مثل مرض هایى که به خاطر زیاده روى در خوردن و افراط و تفریط نمودن در شهوات براى انسان پیدا مى شود که در نتیجه ، در آینده آن مرض ها موجب درد و ناراحتى بدن انسان مى شود. عذاب و عقوبت شیطان در روز قیامت و لعن شدن او نتیجه اعمال و رفتار و سرپیچى کردن خود او است و مربوط به خدا نمى باشد.
جواب اعتراض پنجم که مى گفت : چرا وسیله رفتن به بهشت براى من فراهم شد که بروم و آدم را وسوسه کنم و او را هم از بهشت بیرون کنند، این است که ، مهم ترین حکمت و منفعت در بیرون کردن آدم از بهشت این بود که اگر او بیرون نمى آمد، همواره در بهشت مى ماند و فقط او از نعمت هاى الهى بهره مند مى شد. ولى حالا که او را بیرون کردند از پشت او فرزندان بى شمارى پدید مى آیند که خدا را تا روز قیامت اطاعت و عبادت مى کنند. و در هر زمانى عده زیادى از آنان به وسیله علم و عمل ، عبادت و بندگى به درجات عالى بهشت نایل مى آیند و از نعمت هاى آن استفاده مى کنند. چه حکمت و فایده اى از این بالاتر که از پشت او پیامبران که یکى از آنان حضرت خاتم الانبیا و فرزندان معصوم آن حضرت صلى الله علیه و آله وسلم به وجود مى آیند و به درجات رفیع بهشت دست مى یابند.
اما ایراد ششم که گفت : چرا خداوند مرا بر اولاد آدم مسلط کرد و طورى قرار داد که من آنها را ببینم ، ولى آنان مرا نبینند و من وسوسه و اغوایشان کنم ، جوابش این است که ، بشر در آغاز ناقص هست . بعضى از آنان ذلت و سیرتشان پاک و نفسشان نورانى است ، قابل تزکیه و ترقى ، و راغب آخرت اند، و بعضى از آنان بد ذات و بد سیرت و ناپاک اند، نفسشان ظالمانى و شریر، پیر و شهوات ، که اگر اغواى شیطان و اطاعت او نبود همه آنان در ظاهر مثل هم بودند. خوبان و پاکان از بدان و ناپاکان تمیز داده نمى شدند، و راهى براى معرفى و مشخص نمودن آنان وجود نداشت .
دیگر این که ، به وسیله وسوسه شیطان ، خوبان در اثر مخالفت با او به کمال و سعادت مى رسند و راه خدا را در پیش مى گیرند. بدان و ناپاکان در اثر اغواى او آخرت را فراموش مى کنند و مشغول دنیا و تعمیر و آبادانى آن مى گردند.
هم چنین این که ، دنیا به واسطه فریب خوردگان آباد و تعمیر نمى شد کما این که در حدیث قدسى وارد شده :
انى جعلت معصیت آدم سببا لعمارت العالم
« من معصیت آدم - با خوردن از آن درخت منع شده - را سبب قرار دادم براى عمارت و آبادانى جهان ».
در خبر دیگرى وارد شده :
لو لا انکم تذنبون لذهب الله بکم و جاء بقوم تذنبون
« اگر شما (اولاد آدم ) گناه نمى کردید، خداوند عالم شما را مى برد و قوم دیگرى را مى آورد که گناه کنند و در اثر آن آخرت را فراموش نمایند و دنیا را آباد و تعمیر نمایند».
پس حکمت تسلط شیطان بر اولاد آدم علیه السلام و اغوایشان همین ها بود که ذکر شد.
و اما ایراد و اعتراض هفتم آن ملعون که گفت : چرا خداوند تا زمان زیادى به من مهلت داد و فایده آن چه بود؟ باید گفت : که بودن شیطان بستگى به حیات بشر دارد و تا زمانى که اولاد آدم در روى کره خاکى باشند، شیطان هم باید باشد؛ زیرا همان طور که گفتیم بقاى شیطان براى تمیز دادن خوبان از بدان و براى آباد شدن جهان(37) پس اعتراض هاى شیطان پایه و اساسى نداشت و پاسخ ‌هاى در خور توجهى هم به آنها داده شده است .


ادامه دارد ....


منابع وپینوشتها:
1- .به فرزندان شیطان مراجعه شود
2- ترجمه الحکم الزاهرق ، ص 514، حدیث 1452.
3- بحار، ج 63، ص 253. .
4- لقمان آیه 5
5- اقتباس از کتاب ابلیس ، مجلس بیست و یکم
6- مجمع النورین ، ج حیوان ، مجلس دهم ، ص 125.
7- حیوة القلوب ، ج 1، ص 401.
8- بحار، ج 84، ص 27.
9- بحار، ج 63، ص
10- توبه آیه 103
11- جامع ، صفحه 273
12- بحار، ج 94، ص 20؛ و ج 63، ص 216.
13- بنى اسرائیل آیه 63، در این باره در عنوان شیطان در نطفه اینها شرکت کرده بیشتر بحث شده است
14- بحار، ج 79، ص 148، 150
15- بحار، ج 79، ص 148، 150.
16- بنى اسرائیل آیه 62
17- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
18- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
19- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
20- صافى ، ج 1، ص 979.
21- نور الثقلین ، ج 3، ص 183؛ و تفسیر صافى ج 1، ص 979 و پاورقى 978
22- نور الثقلین ، ج 3، ص 183؛ و تفسیر صافى ، ج 1، ص 979 و پاورقى 978.
23- مواعظ العددیه ، ص 308، حدیث اربعه ماءئة شماره 397.
24- جامع النورین ، ج انسان ، ص 69.
25- بحار، ج 44، ص 104.
26- بحار، ج 18، ص 88.
27- بحار، ج ، ص 89
28- بحار، ج 63، ص 244.
29- اسراء آیه 110 و 111.
30- اعراف ، آیه 54
31- اصول کافى ، ج 4، ص 633.
32- رعد آیه 38
33- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 77.
34- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 77، انبیاء (21) آیه 23.
35- انوار نعمانیه ، ج 2، ص 218.
36- انفال ، (8) آیه 41.
37- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 79 - 83، با اندک تغییر در عبارات